معنی مقابل تنگنا

حل جدول

فرهنگ عمید

تنگنا

[مجاز] سختی،
[مجاز] فشار: خون خوری در چارمیخ تنگنا / در میان حبس و انجاس و عنا (مولوی: ۳۳۹)،
[قدیمی] راه تنگ،
[قدیمی] تنگی: در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب / یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ: ۴۵۸)،
[قدیمی] جای تنگ،
[قدیمی] کوچۀ تنگ،

لغت نامه دهخدا

تنگنا

تنگنا. [ت َ] (اِ مرکب) تنگنای. تنگی. (برهان). ضیق و تنگی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). تنگی هر چیزی. (شرفنامه ٔ منیری). از: تنگ + نا (پسوند، همچون فراخنا و درازنا). (از حاشیه ٔ برهان چ معین). || جای تنگ. (برهان) (ناظم الاطباء). تنگجای. (از شرفنامه ٔ منیری). جای تنگ. مضیقه. (فرهنگ فارسی معین). به ضد فراخنا. جای تنگ. (انجمن آرا). مطلق جای تنگ. (غیاث اللغات). حق آنست که بمعنی مطلق جای تنگ است چنانکه از مواقع استعمال همین معلوم می شود. (از آنندراج):
ز تنگنای قناعت قدم منه بیرون
که مرغ در قفس ایمن بود ز چنگل باز.
عمعق.
خو کرده به تنگنای شروان
با تنگی آب و نان مادر.
خاقانی.
خاقانیا غریبم در تنگنای شروان
دارم هزار انده، انده بری ندارم.
خاقانی.
برگذر زین تنگنای ظلمت اینک روشنی
درگذر زین خشکسال آفت اینک مرحبا.
خاقانی.
صبح امید مرا به تاختن هجر
برده و در تنگنای شام شکسته.
خاقانی.
ازسموم قهرت اندر تنگنای معرکه
چون عرق بیرون تراود مغز خصم از استخوان.
ظهیر فاریابی (از آنندراج).
وجوه امرای لشکر از اقامت رسم تعزیت و قیام به مهم تجهیز او به مدافعت ایشان پرداختند و برفور از تنگنای شهر به فضای صحرا انداختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 103).
خسرو پیلتن بنام خدای
کی در این تنگنای گیرد جای ؟
نظامی.
شه دگرباره در گرفتن گور
شد در آن غار تنگنای به زور.
نظامی.
علم بفکن که عالم تنگنایست
عنان درکش که مرکب لنگ پایست.
نظامی.
ارسطو کجا تا به فرهنگ و رای
برونم جهاند از این تنگنای ؟
نظامی.
گدایی شنیدم که در تنگنای
نهادش عمر پای بر پشت پای.
(بوستان).
بخاطرم غزلی سوزناک می گذرد
زبانه می زند از تنگنای دل به زبان.
سعدی.
دور از هوای نفس که ممکن نمی شود
در تنگنای صحبت دشمن مجال دوست.
سعدی.
خون خوری در چارمیخ تنگنا
در میان حبس و انجاس و عنا.
(مثنوی چ خاور ص 139).
|| سختی و فشار. (فرهنگ فارسی معین). سختی و دشواری. (ناظم الاطباء). محل زحمت و رنج. (از انجمن آرا) (از آنندراج). کار دشوار و پیچیده: و این تنگنایی باشد که طبیب را متحیرکند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
شهری به گفتگوی تو در تنگنای شوق
شب روز می کنند و تو در خواب صبحگاه.
سعدی.
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
حافظ.
در تنگنای حلقه ٔ این اژدهای پیر
شد چون لعاب افعی در حلق من زلال.
مجد همگر (از آنندراج).
|| کوچه ٔ تنگ. (غیاث اللغات). کوچه ٔ تنگ، مقابل فراخنای. (آنندراج). معبر تنگ:
آه را در تنگنای لب به زندان کن از آنک
ماجرای درد را محرم نخواهی یافتن.
خاقانی.
زآب آتش زده کز دیده رود سوی دهان
تنگنای نفس از موج شرر بربندیم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 541).
بیار آهی که چون از تنگنای لب رها گردد
ترا گویند بر کیوان نگر کایوان و ماه اینک.
خاقانی.
برآنم کزین ره بدین تنگنای
به خشنودی تو زنم دست و پای.
نظامی.
نقل است که یک روز می گذشت با جماعتی در تنگنای راهی افتاد و سگی می آمد، با یزید بازگشت و راه بر سگ ایثار کرد تا سگ را باز نباید گشت. (تذکره الاولیاء عطار).
شنیدم که در تنگنایی شتر
بیفتاد و بشکست صندوق در.
(بوستان).
|| کنایه از قبرو لحد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از آنندراج) (انجمن آرا):
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم.
حافظ.
|| دنیا. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین):
مانده شدی قصد زمین ساختی
سایه بر این آب و گل انداختی
باز چو تنگ آیی از این تنگنای
دامن خورشید کشی زیر پای
گرچه مجرد شوی از هر کسی
بر سر آن نیز نمانی بسی.
نظامی (مخزن الاسرار چ وحید ص 118).
عهد چنان شد که درین تنگنای
تنگدل آیی و شوی باز جای.
نظامی (ایضاً ص 134).
- تنگنای خاک، دنیا. (ناظم الاطباء):
تا درد و محنت است در این تنگنای خاک
محنت برای مردم و مردم برای خاک.
خاقانی.
جز حادثات، حاصل این تنگنای چیست
ای تنگ حوصله چه کنی تنگنای خاک ؟
خاقانی.
ای دوست دل منه تو در این تنگنای خاک
ناممکن است عافیتی بی تزلزلی.
سعدی.
- || قالب آدمی. (ناظم الاطباء). رجوع بمعنی هفتم شود.
- || قبر و لحد. (ناظم الاطباء). رجوع بمعنی پنجم شود.
- تنگنای دهر، دنیا و روزگار. (ناظم الاطباء):
از جوهر زمانه خواص وفا مجوی
در تنگنای دهر خلاص روان مخواه.
خاقانی.
خاقانیا وفا مطلب زَاهل عصر از آنک
در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد.
خاقانی.
|| قالب آدمی هم هست. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). || دره ٔ کوه و راه میان دو کوه. (برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). دره ٔ میان کوه. (انجمن آرا). راهی میان دو کوه و دره ٔ کوه. (از شرفنامه ٔ منیری). دره ٔ کوه و راه میان کوه و میان دو کوه. (آنندراج). به همه ٔ معانی رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.


مقابل

مقابل. [م ُ ب َ](ع ص) رجل مقابل مُدابَر؛ مردی نیک گوهر.(مهذب الاسماء). رجل مقابل، مرد گرامی از جانب مادر و پدر.(منتهی الارب)(از آنندراج)(ناظم الاطباء).کریم النسب از جانب پدر و مادر و در اساس گوید: رجل مقابل مدابر؛ مرد کریم الطرفین.(از اقرب الموارد).

مقابل. [م ُ ب ِ](ع ص) روبارو، و با لفظ شدن و کردن و افتادن و داشتن با چیزی مستعمل.(آنندراج). روباروی و مواجه.(ناظم الاطباء). روبرو. رویاروی. محاذی. حَذو. حِذاء. مواجه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
نماز شام نزدیک است و امشب
مه و خورشید را بینم مقابل.
منوچهری.
تاتاش برسید و از شهر برگذشت و در مقابل او فرودآمد.(چهارمقاله ص 26). چون دو لشکر در مقابل یکدیگر آمدند... نیمی از لشکر ماکان به جنگ دستی گشادند.(چهارمقاله ص 27). در مقابل دهان هر یک نایژه ای آویخته که بقدر حاجت شیر می دادی.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 41).
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم.
سعدی.
گویی که نشسته ای شب و روز
هر جا که تویی مقابل من.
سعدی.
گفتم اگر ببینمت مهر فرامشم شود
می روی و مقابلی غایب و در تصوری.
سعدی.
هرگز نشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری باجان بود مقابل.
جامی.
هنوزم قبله ٔ جان صورت تست
به صورت گر چه رفتی از مقابل.
جامی.
- باد مقابل، باد موافق:
باز جهان بحر دیگر است و مدور
شخص تو کشتی است، عمر باد مقابل.
ناصرخسرو.
باد مقابل چو راند کشتی را راست
هم برساندش اگرچه دیر به ساحل.
ناصرخسرو.
و رجوع به بادشود.
- مقابل شدن، روباروی شدن. مواجه شدن.(ناظم الاطباء).
- || دوچار شدن و بهم رسیدن و ناگهان به هم رسیدن.(ناظم الاطباء).
- مقابل کردن، روبه رو کردن. روبه رو قرار دادن.
|| برابر. ازاء.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): از جهت ما در مقابل آن نواختی بسزا حاصل نیامده است.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333).
همی خواهم به کلک صدق و اخلاص
نویسم چند حرفی در مقابل.
جامی.
راحت اندر مقابل رنج است
اژدها در مقابل گنج است.
مکتبی.
- مقابل کردن، دربرابر هم نهادن. مقابله کردن. تطبیق کردن: وصیت کرد که در اینجا خمی در زیر خاک است نسخه ای از تورات در آنجا نهاده است برفتند و بازکردند و برگرفتند و با آنکه عزیز می خواند مقابل کردند، حرفی کمابیش نبود، به او ایمان آوردند.(تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 457).
|| مساوی.(ناظم الاطباء). معادل. همسنگ. هم ارزش. همانند:
مانده را دیدنش، مقابل خواب
تشنه رانقش او، برابر آب.
نظامی(هفت پیکر چ وحید ص 60).
هرگزنشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری با جان بود مقابل.
جامی.
- مقابل شدن، برابر و مساوی شدن.(ناظم الاطباء). همسطح شدن: و چون شهر و حصار در خرابی و ویرانی با یکدیگر مقابل شد... روز دیگر...خلایق را که از زیر شمشیر جسته بودند شمار کردند.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 95). || ضد. مخالف. || دو برابر.(ناظم الاطباء).
- مقابل شدن، دو برابر شدن.(ناظم الاطباء).
|| حریف دردکش و بدین معنی مقابل کوب نیز آمده.(آنندراج). || در اصطلاح احکام، هفتمین خانه یا هفتمین برج.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ||(اصطلاح منطق) هر قضیه ای که محمول و موضوعش متعین باشد، چون محمول موضوع کنیم و موضوع محمول آن را عکس خوانیم چون مقابل موضوع به عدول موضوع کنیم و مقابل محمول به عدول محمول آن را مقابلش خوانیم و چون مقابلها منعکس کنیم آن را عکس مقابلش خوانیم.(اساس الاقتباس صص 123- 124). و رجوع به همین مأخذ شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

تنگنا

جای تنگ، قبر، لحد، گور، گرفتاری، محظور، مضیقه، بن‌بست، تنگ‌راه،
(متضاد) فراخنا، تضییق، تنگی، ضیق، محدودیت،
(متضاد) مخمصه، سختی، فشار

فارسی به عربی

تنگنا

عنق الزجاجه، فک، قرصه، مازق، مضیق

واژه پیشنهادی

تنگنا

آمپاس

ضیق

امین و مینا

عسر

فرهنگ معین

تنگنا

تنگی، ضیق، جای تنگ. [خوانش: (تَ) (اِمر.)]

فارسی به انگلیسی

تنگنا

Bottleneck, Corners, Dilemma, Double Bind, Hardship, Jam, Limit, Pinch, Predicament, Pressure, Restriction, Strait, Straitjacket, Stranglehold

فرهنگ فارسی هوشیار

تنگنا

تنگی، جای تنگ، مضیقه

عربی به فارسی

مقابل

در مقابل , برضد , در برابر

معادل ابجد

مقابل تنگنا

694

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری